
سـقوط...
درست نیمه ی شب...پارک شهر خلوت بود
برای دختر پس مانده آخر خط بود
نشست خسته و ژولیده روی نیمکتی
که مثل خاطره هایش پُر از جراحت بود
***
سرک کشید به آن روز ها که چادر او
نه اینکه از سر زور ..از سر نجابت بود
به راه مدرسه یکروز پای او لغزید
قدم گذاشت به راهی..که بی نهایت بود
به جای مدرسه رفتن سوار "تندر" شد
و پا به خانه ی مردی که..بی شرافت بود
...اگر زنم بشوی...دخترک به رویا رفت
...دروغ مرد پُر از رخنه و شرارت بود
خزید در ته آغوش دیو زیبایی
که گرمی نفسش..گردباد شهوت بود
اتاق پرده شرم از نگاه خود پس زد
و شاهد جریانی که یک جنایت بود
***
چهار ماه زمان بُرد تا که او فهمید:
بزرگی شکمش میوه ی خیانت بود
و آخرین سخنی کز دهان مرد شنید
نه "عشق من"نه"عزیزم" فقط "کثافت" بود
***
نگاه دختر پس مانده پارک را کاوید
و خیره ماند به سمتی که ..مرگ راحت بود
سقوط کرد به دریاچه ای که ژرفایش
هزار و سیصد و هفتاد و چند ذلت بود
و صبح سوژه ی داغ ستون نامردی...
سقوط دختری از پرتگاه عفت بود
پلیس گفت به این مرگ تلخ مشکوک است
پلمپ زد جسدی را که بی هویت بود
***
دوباره پارک..همان نیمکت..که منتظر است
دوباره دخترکی..."پارک شهر" خلوت بود....
(حبيب فرقاني)
تمناي گناه
خزد لرزان ، درون بستر من
ز شرمی خفته می گوید که : - بفشار
چنان بفشار بر خود پیکرم را
که بشکوفد هوس های گنه بار
به دندان گیر و شادی بخش و می نوش
ز خون این لبان بوسه گیرم .
ببین از گونه سرخم بریزد ؛
شرار خواهش آرای ضمیرم .
درنگی کن در آغوشم که امشب
فروزانست بزم عشق دیرین
نمی خوابیم و می نوشیم تا صبح
ز جام بوسه ها ، بس راز شیرین

چنان گنجد در آغوشم که هر دم
بیندیشم که او غرقست در من
و یا در حلقه ی بازو ، اثیریست
به جای پیکر عریان یک زن .
اتاقی هست و ما و خلوت و می .
صدای بوسه ها ؛ آهنگ دل ها.
نمی رقصد بدین آهنگ تبدار
به جز رقاصه ی مست تمنا ....
چو بشکوفد گل زرین خورشید
مرا خواند بدان چشم فسونگر .
گشاید بازوان گوید که - : باز آ
گنه شیرین بود ... یک بار دیگر !
فرخ تميمي
تهران . آبان 1332
نظرات شما عزیزان:
|